!!...در حسرت اما

!!...گاهی چه زود دیر میشود

باران بهانه بود تا تو زیر چتر من و کنار دستان سردم تا انتهای کوچه بیایی.

ای کاش کوچه انتهایی  نمی داشت
 

کنار دستان گرمت  در انتهای کوچه ایستادم و ارام زمزمه کردم:به خدا دوستت دارم.وگفتم

بغض بزرگترین اعتراضه که اگه بشکنه دیگه اعتراض نیست التماسه!به تو التماس میکنم نرو

تو ازم پرسیدی :چون دوستت دارم به تو نیازمندم یا چون به تو نیازمندم دوستت دارم و من خندیدم و گفتم

چون دوستت دارم بی نیاز ترینم

تو با اندوه به من نگاه کردی و گفتی:اما حاصل عشق مترسک به کلاغ مرگ یک مزرعه است

و تو ان شب مرا در انتهای کوچه تنها گذاشتی و من به این پی بردم

قشنگی باران به این است که هر چه قدر زیرش گریه کنند هیچ کسی نمی فهمد

 

 

نوشته شده در جمعه 17 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 1:9 توسط مهنا|


آخرين مطالب
» نمیبخشمت...
» به سلامتی...
» نیستی...
» اگه نباشی..
» نامرد که میشوی...
» تو...
» نمیفروشم...
» شخصیت شناسی...
» قلب یتیم من....
» باران عشق...
» سال نو مبارک....
» سال نو مبارک..
» چشم ها دروغ نمیگویند...
» غم نگاه اخر...
» تاوان...
» خدایا..
» من به امار زمین مشکوکم...
» خدایا کفرمیگویم..
» اولین روز بارانی رابه خاطر داری؟؟
» منتظر..

Design By : RoozGozar.com