!!...در حسرت اما

!!...گاهی چه زود دیر میشود

با عرض پوزش از تموم دختر خانومای گل.....نوبتی هم باشه نوبت شماست...!!!!!!

نوشته شده در یک شنبه 29 / 11 / 1389برچسب:,ساعت 1:21 توسط مهنا|

با عرض پوزش از تمام اقا پسرا...اصلا به دل نگیرین....چون فردا هم ضد دختر داریم.....!!!!!!

نوشته شده در پنج شنبه 28 / 11 / 1389برچسب:,ساعت 10:58 توسط مهنا|

 

قانون اول:

باید زنی داشته باشید كه در كارهای خانه مثل آشپزی، تمیزكاری، گردگیری و ... خوب باشد ‎.


قانون دوم:

باید زنی داشته باشید كه موجبات سرگرمی و خنده و شادی شما را فراهم نماید ‎.


قانون سوم:

باید زنی داشته باشید مورد اعتماد و اطمینان و راستگو‎ .


قانون چهارم:

باید زنی داشته باشید كه از بودن با او لذت ببرید و باعث آرامش خاطر شما باشد‎ .

قانون پنجم: (مهمترین قانون)

خیلی خیلی اهمیت دارد كه این چهار زن از وجود یكدیگر بی خبر باشند ‎!!!

 

زن - عروس

 

نوشته شده در جمعه 29 / 11 / 1389برچسب:,ساعت 1:18 توسط مهنا|

توصیه های زیر برای پسرای ترشیده بالای 30 ساله که اصلا برای جونای زیر 25 سال توصیه نمی شه!


ادامه مطلب
نوشته شده در جمعه 28 / 11 / 1389برچسب:,ساعت 10:52 توسط مهنا|

صبح: دیدن رویای شاهزاده سوار بر اسب در خواب…..  

 


۶ صبح: در اثر شکست عشقی که در خواب از طرف شاهزاده می خوره از خواب می پره .

 


۷صبح: شروع می کنه به آماده شدن . آخه ساعت ۱۲ ظهر کلاس داره!!!!!!!!

 


۸ صبح: پس از خوردن صبحانه مفصل (علی رغم ۱۸ کیلو اضافه وزن) شروع می کنه به جمع آوری وسایل مورد نیاز: جوراب و مانتو و کیف و لوازم آرایش و لوازم آرایش و لوازم آرایش و لوازم آرایش و…

 



۹صبح: آغاز عملیات حساس زیر سازی بر روی صورت (جهت آرایش)

 



۱۰ صبح: عملیات زیرسازی و صافکاری و نقاشی همچنان با جدیت ادامه دارد .

 



۱۱ صبح: عملیات آرایش و نقاشی و لنز کاری و فیشیل و فوشول با موفقیت به پایان می رسد و پس از اینکه دختر خودش رو به مدت نیم ساعت از زوایای مختلف در آیینه بررسی کرد و مامان جون ۱۹ تا عکس از زوایای مختلف ازش گرفت، به امید خدا به سمت دانشگاه میره .

 



۱۲ ظهر: کلاس شروع شده و دختره وارد کلاس میشه تا یه جای خوب برا خودش بگیره . ( جای خوب تعابیر مختلفی داره . مثلا صندلی بغل دستی پولدارترین پسر دانشگاه - صندلی فیس تو فیس با استاد: در صورتی که استاد کم سن و سال و مجرد باشد و … )

 

 

 

۱ظهر: وسط کلاس موبایل دختر می زنگه و دختر با عجله از کلاس خارج میشه تا جواب منیژه جون رو بده. و منیژه جون بعد از ۱/۵ ساعت که قضیه خاستگاری دیشبش رو + قضیه شکست عشقی دوست مشترکشون رو براش تعریف کرد گوشی رو قطع می کنه. اما دیگه کلاس تموم شده .

 



۲ ظهر: کلاس تموم شده و دختر مجبوره از یکی از پسرای کلاس جزوه بگیره. توجه داشته باشین دختر نباید از دخترا جزوه بگیره. آخه جزوه دخترا کامل نیست!!!!!!!!!!!

 



۳ ظهر: دختر همچنان در جستجوی کیس مناسب جهت دریافت جزوه!!!!!

 



۴عصر: دختر نا امید در حرکت به سمت خانه.

 



۵ عصر:
یکدفعه ماشین همون پسر پولداره که جزوه هاشم خیلی کامله جلوی پای دختره ترمز می کنه و ازش می خواد که برسونتش.

 


۶ عصر: دختر به همراه شاهزاده رویاهاش در کافی شاپ گل زنبق!!! میز دوم. به صرف سیرابی گلاسه.

 




۷ عصر:
دختر دیگه باید بره خونه و پسر تا دم خونه می رسونتش.

 




۸ غروب: دختر در حال پیاده شدناونو از ماشین اون پسره: راستی ببخشید جزوه تون کامله؟؟؟ امروز انقدر از عشق سخن گفتی مجالی برای تبادل جزوه نموند. و جزوه رو از پسر می گیره.

 



۹ شب: دختر در حال چیدن میز شام در خانه سه تا ظرف چینی گل سرخی جهیزیه مامانش رو میشکونه (از عواقب عاشقی)

 



۱۰شب: دختر در حال تفکر به اینکه ماه عسل با اون پسره کجا برن ؟؟!!؟!؟!؟!؟!

 



۲شب: دختر داره خواب میبینه رفته ماه عسل.

 



۵ صبح: دختره بیدار میشه و میبینه اون پسره پیامداده که: برای نامزدم کلی از تو تعریف کردم. خیلی دوست داره امروز با من بیاد دانشگاه ببینتت!!

 

 و امروز دختر باید کمی زودتر به دانشگاه برود. شاید جای مناسب تری در کلاس نصیبش شد!!!!!!!!!!!!!

 

نوشته شده در جمعه 29 / 11 / 1389برچسب:,ساعت 1:16 توسط مهنا|

ترفندهایی برای خانم ها که با اعصاب شوهرشان بازی کنند البته در این مورد خانم ها به هیچ وجه نیاز به آموزش ندارند

1. غذای شور و سوخته جلوی شوهرتان بگذارید و قبل از اینکه لب به غذا بزند بگویید: اینقدر بدم میاد از مردایی که از غذای زناشون ایراد میگیرن!


2. هر وقت شوهرتان برای شما دسته گل خرید، بگویید ا، باغچه همسایه چه گلهایی قشنگی داره! چرا کندیشون؟!


3. هر وقت شوهرتان برای شما حرفای قشنگ زد، به طرز فجیعی از ته حلق بگویید؟
هوووووووووووووووووووووووووووووووووووق


4. هر وقت دیدید شوهرتان مشغول تماشای مسابقه فوتبال می باشد ، به بهانه تماشای عمو پورنگ سریع کانال را عوض نمایید!


5. دائما در حضور شوهرتان ،از عرضه و توانایی مردان دیگر تعریف کنید!


6. اگر شوهرتان با کلی قرض و قوله و وام گرفتن برای کادوی تولدتان یک عدد پژو ۲۰۶ آلبالویی خرید با دلخوری بگویید: اگه با خواستگار قبلیم
ازدواج می کردم حتما برام یه ماکسیما می خرید!


7. هر وقت دیدید شوهرتان با خیال راحت خوابیده است برای ضد حال زدن به او بگویید:عزیزم می دونی اگه الان مهریم رو مطالبه کنم باید
بری گوشه زندان بخوابی؟!


8. هر ۵ دقیقه یک بار به محل کار شوهرتان زنگ بزنید و بگویید: فقط مـــی خواستم مطمئن بشم که تلفنت مشغول نیست و حواست جمع کــارته!


9. هر سال در سالگرد ازدواجتان به همسرتان بگویید: عزیزم ،انگار همین چنــد سال پیش بود که در یک لحظه هل شدم و بله رو گفتم!


10. از همسرتان معنای عشق را بپرسید و بعد از اینکه ۲ ساعت عشق را تفسیر کرد و برایتان داستان های عشقی تعریف کرد به او بگویید: ابله! عشق یـــه چیزی مثل کشک و دوغه،دروغه،دروغه!


11. هر وقت شوهرتان رازی را برایتان گفت و از شما خواست که پیش خودتــان بماند و به کسی نگویید،سعی کنید، کسی از دوستان ، فامیل و همسایه نماند که این راز به گوشش نرسد!


12. و هر وقت به دلایل بالا شوهرتان تصمیم به طلاق دادن شما گرفت ،با توجه به قحطی شوهر در جامعه،با چشمانی پر از اشک به او بگویید: منو ببخش عزیزم، و بعد از این که کاملاقانع شد!

 

 

13. عمل به توصیه های بالا را از نو تکـرار نمایید!!!

 

 

نوشته شده در جمعه 28 / 11 / 1389برچسب:,ساعت 10:45 توسط مهنا|

 

 


دختر بودن یعنی تمام عمر پای آینه بودن!

دختر بودن یعنی پنکک زدن به جای صورت شستن!

دختر بودن یعنی كله قند و لی لی لی لی ...

دختر بودن یعنی پس این چایی چی شد؟؟!

دختر بودن یعنی الگوی خیاطی وسط مجله های درپیت

دختر بودن یعنی همونی باشی كه مادر و خاله و عمه ت هستن

دختر بودن یعنی انتظار خواستگار مایه دار!

دختر بودن یعنی چرا خونه اونقد کثیفه ؟؟!

دختر بودن یعنی دخترو چه به رانندگی؟

دختر بودن یعنی باید فیلم مورد علاقه تو ول كنی پاشی چایی بریزی!

دختر بودن یعنی نخواستن و خواسته شدن!

دختر بودن یعنی حق هر چیزی رو فقط وقتی داری كه تو عقدنامه نوشته باشه!

 

 

دختر بودن یعنی شنیدی شوهر سیمین واسه ش یه سرویس طلا خریده 12 میلیون؟

 

 

دختر بودن یعنی ببخشید میشه جزوه تونو ببینم؟!

دختر بودن یعنی به به خانوم خوشگل....هزار ماشالااااااا...

دختر بودن یعنی برو تو ، دم در وای نستا!

دختر بودن یعنی لباست 4 متر و نیم پارچه ببره!

دختر بودن یعنی خوب به سلامتی لیسانس هم كه گرفتی دیگه باید شوهرت بدیم!

دختر بودن یعنی كجا داری میری؟!

دختر بودن یعنی تو نمیخواد بری اونجا ، من خودم میرم!

دختر بودن یعنی كی بود بهت زنگ زد؟! با كی حرف میزدی؟!

دختر بودن یعنی خیلی خودسر شدی!

دختر بودن یعنی اجازه گرفتن واسه هرچی ، حتی نفس كشیدن!

 

 

 

 

 

نوشته شده در جمعه 29 / 11 / 1389برچسب:,ساعت 1:15 توسط مهنا|


پسر بودن یعنی چه؟

پسر بودن یعنی برو چند تا نون بخر

پسر بودن یعنی هی شماره دادن و هی منتظر زنگ بودن

پسر بودن یعنی بد و بیراه گفتن به دخترایی که تحویلشون نمی گیرن

پسر بودن یعنی كادو خریدن برای جی اف

پسر بودن یعنی تا کی مفت خوری می كنی

پسر بودن یعنی پس كی دفترچه آماده به خدمت می گیری

پسر بودن یعنی به زور سیكل داشتن

پسر بودن یعنی بابا پس كی میری برام خاستگاری

پسر بودن یعنی مثل خر حمالی كردن

پسر بودن یعنی جوراباتو در بیار حالم به هم خورد

پسر بودن یعنی چرا كار نمیكنی ... جون بكن دیگه

پسر بودن یعنی ببخشین ماشین و خونه هم دارین كه ...

پسر بودن یعنی همه مواقع مرد خونه هستی، حتی موقع دزد اومدن

پسربودن یعنی عمراً عزیز دل بابا باشی

پسر بودن یعنی در اول جوونی سربازی در انتظارته

پسربودن یعنی هرروز یک شکست عشقی خوردن

پسر بودن یعنی همه میرن مسافرت و تو باید بمونی و خونه رو بپایی

و اما پسر بودن یعنی هزار بدبختی دیگه...

 

 

نوشته شده در جمعه 28 / 11 / 1389برچسب:,ساعت 10:46 توسط مهنا|

 

اگر گفتید متوسط میزانی که یک خانم در طول عمرش روژلب میخوره چقدره؟
دو کیلوگرم

یک زن در کل زندگی اش دو کیلو روژلب میخوره و این روژلب حاوی 300 گرم سرب میباشد که 68 درصد میزان سرطان را در خانمها افزایش میدهد.

متاسفانه درصد بالایی از رژلب ها دارای مواد اکسید آهن، پلی اتیلن،دی اکسید تیتانیوم هستند و خطر ریسک ابتلا به سرطانهای ریوی و سینه را تا 55 درصد بالا میبرند.

برای اینکه مطمئن بشید که رژلب شما حاوی سرب نیست و سالم است کافی است مقداری از آن را روی پوست دست خود بکشید و با طلای زرد محکم روی آن چند بار بکشید، اگر رژ لب به رنگ سیاه و تیرگی متمایل شد حاوی سرب است و آن را دور بریزید.


عمق فاجعه اينجاست كه :

مردها هم در طول عمرشون همين حدود رژ لب كوفت مي كنن

 

 

 

 

نوشته شده در جمعه 29 / 11 / 1389برچسب:,ساعت 1:20 توسط مهنا|

  چاپ ارسال به دوست
زندگی پک پسربالا شهری در 24 ساعت....

 

8 صبح: تو رخت خواب…..



9 صبح: یکم وول میخوره یه لنگه از پاشو از زیر پتو میده بیرون کفش های مارک دارش هنوز پاشه از مهمونی دیشب اومده زحمت در آوردنشم نکشیده….



10 صبح: مامان در و باز میکنه میبینه پسرش خوابه (الهی مادر فدات شه بچه ام تا صبح خونه دوستش کارای پایان نامه اش رو میدیده گناه داره صداش نکنم یکم دیگه بخوابه!)



11 صبح: از جا میپره سمت دستشویی…………. (اگه نه که باز خوابه)



12 صبح یا ظهر: موبایلشو میبینه ! ان تا میس کال!  ان تا اس ام اس سرش گیج میره سونیا - رزا- سارا- بهناز - نازی- ژیلا- الناز- بیتا و………اقدس و شوکت هم آخر یاشن اوه باز زنگ میخوره؟ سایلنت بهترین راه حله!


میشه یه ساعت دیگه هم خوابید!



1ظهر: مامان اومد دم در باز خوابه؟ پسر گلم بابک جان بیدار شو مادر لنگه ظهر پاشو ضعف می کنیا! خوشگلم مامانت قوربونه ابروهای شمشیریت بره …. بابک جاااااان عللللللللللللی (پتو رو میکشه)….ا…مامان!! بزار بخوابم پاشو دیگه پرتش میکنه



2 ظهر: ماماااااااااااااان …..ناهار



3 ظهر: مامااااان جورابام کو؟



4عصر: مامااااااااااان ….سوییچ؟؟



5 عصر: اولین اتو… (مسافرکشی صلواتی پسرا بیشتر برا ثوابش این عمل انسان دوستانه رو انجام میدن)



6 عصر: به دستور مامان میره دنبال آبجی کوچیکه کلاس زبان البته این کار هم فقط از روی علاقه به خواهر انجام میده نه برای دید زنی چشم ها مثل چراغ پلیس میگرده که کسی از قلم نیوفته البته این کار هم برای نظارت وحس انسان دوستی انجام میده و فقط کافیه یک پسر ?? ساله بیاد بیرون از کلاس خواهر پشت کنکوریشو خفه میکنه که .. آره کلاس مختلطه تو هم این همه کلاس حتما باید بیای اینجا! حالا باشه خونه حسابتو میرسم به لیدا بگو بیاد برسونیمش دیر وقته زشته.. (داداش آخه اون که خونه اش ? ساعت با ما فاصله است….امان از این خواهر ها که درد برادراشونو نمی فهمن نمی دونن برادر ضون بیچاره کمک و امداد…)



7 عصر: لیدا خانم شما تشنه تون نیست آبجی؟ تو چی؟ با یه آب زرشک چطورین؟

(زود خودش میخوره دوتا هم میاره میده به خواهرش و لیدا جون سریع راه میوفته یه ترمز شدید که لیدا جان نیازمند به دستمال کاغذی بابک آقا هم که نقشه اش گرفت دستمال حاوی شماره موبایل رو تقدیم میکنه ….) با یه عالمه شرمندگی لیدا که خشکش زده ترجیح میده با مانتوش پاک کنه …



8 غروب: دم خونه لیدا و لحظه فراق ….چه زود دیر می شود….!!!



9 شب: آقا این خانم برسونین به این آدرس با آژانس خواهرو پیچوند…..



10شب: یه مهمونی کوچیک طرفای کامرانیه حیلی خلوت فقط از دور شبیه تظاهرات میمونه…



12شب: مادر کجا بودی؟ دلم هزار راه رفت …. چقدر برای پایان نامه ات زحمت میکشی دیگه جون نمونده برات بیا یه لقمه غذا بخور جون بگیری؟ نه مامان خسته ام با لباس تو رختخواب ولو میشه (مادر: الهی مادرت بمیره باز بی غذا خوابید خدا لعنت کنه هر چی دانشگاه بچه های مردم اسیرن برا یه درس هر شب تحقیق

نوشته شده در جمعه 28 / 11 / 1389برچسب:,ساعت 10:50 توسط مهنا|

 

داشتم با ماشينم مي رفتم سر كار كه موبايلم زنگ خورد.

گفتم: بفرماييد الووو.. ،

فقط فوت كرد!

گفتم: اگه مزاحمي يه فوت كن اگه ميخواي با من دوست بشي دوتا فوت كن!

دوتا فوت كرد .

گفتم: اگه زشتي يه فوت كن اگه خوشگلي دوتا فوت كن دوتا فوت كرد!

گفتم: اگه اهل قرار نيستي يه فوت كن اگه هستي دوتا فوت كن دوتا فوت كرد!

گفتم: من فردا ميخوام برم رستوران شانديز اگه ساعت دوازده نميتوني بياي يه فوت كن اگه ميتوني بياي دوتا فوت كن!

دوباره دوتا فوت كرد. با خوشحالي گوشي رو قطع كردم. فردا صبح حسابي بخودم رسيدم بهترين لباسمو پوشيدم و با ادكلن دوش گرفتم تو پوست خودم نمي گنجيدم. فكرم همش به قرار امروز بود. داشتم از خونه در ميومدم كه زنم صدام كرد و گفت ظهر ناهار مياي خونه؟ اگه نمياي يه فوت كن اگه مياي دوتا فوت كن

 

 

 

 

نوشته شده در جمعه 28 / 11 / 1389برچسب:,ساعت 10:54 توسط مهنا|



ارزوی من اینست که تو مرا ان گونه که من تو را دوست دارم دوست بداری....!!!!

نوشته شده در شنبه 27 / 11 / 1389برچسب:,ساعت 10:13 توسط مهنا|



یادمان باشد

در دلتنگ ترین سکوت ها

یادهایمان را

به خاطرات فراموشی

نسپاریم

و تو

مهربانترین یادی

در این سکوت.......

نوشته شده در شنبه 27 / 11 / 1389برچسب:,ساعت 10:10 توسط مهنا|



تنها به اندازه ی نم باره ای کنارم باش

تمام جاده های جهان را به جست و جوی نگاه تو آمدم

پیاده

باور نمی کنی؟؟؟

پس این تو

این پینه های پای پیاده ی من

حالا بگو


در این تراکم تنهایی

میهمان بی چراغ نمی خواهی؟

نوشته شده در شنبه 27 / 11 / 1389برچسب:,ساعت 10:8 توسط مهنا|





هندوانه ماه را

امشب

.شتری بریده اند

یک قاچش

.در دست آسمان

...و

سیزده قاچش

.در چهره تو

.

.

.

نوشته شده در شنبه 27 / 11 / 1389برچسب:,ساعت 10:17 توسط مهنا|






بهت نمي گم دوست دارم
ولي قسم مي خورم دوست دارم
بهت نمي گم كه هر چي بخواي بهت مي دم
چون همه چيزم تويي

نمي خوام خوابتو ببينم

چون تو خيلي خوش تر از خوابي

اگه يه روزي چشمات پر از اشك شده دنبال يه شونه گشتي كه گريه كني
صدام كن
بهت قول نمي دم كه ساكتت كنم منم پا به پات گريه مي كنم

اگه دنبال مجسمه سكوت مي گشي تا سرش داد بزني
صدام كن قول ميدم ساكت بمونم

اگه دنبال خرابه مي گشتي تا نفرت خودتو توش خالي كني

صدام كن
قلبم تنها

خرابه ي وجود توست

بهت نمي گم دوست دارم
نوشته شده در شنبه 26 / 11 / 1389برچسب:,ساعت 13:50 توسط مهنا|

من از تکرار واژه ي دلتنگي خسته ام

من از حروف فاصله بيزارم...

من از باد که بوي گيسوانت رانمي آورد دلخورم...

من از هر واژه که نام تو بر آن نباشد گريزانم...

بيا که بغض کودکانه ام آغوش تو را کم دارد


نوشته شده در شنبه 26 / 11 / 1389برچسب:,ساعت 13:41 توسط مهنا|

 

 تقدیم به عشقم علی...

نوشته شده در چهار شنبه 25 / 11 / 1389برچسب:,ساعت 18:38 توسط مهنا|

 

بغض گلویم را فشار می دهد ... چندمین بارست که میگویم "خدا" و باز احساس میکنم که نیست! یک لحظه غفلت کافیست تا دست خدا را رها کنی و در بازار مکاره ی دنیا گم شوی ... گم شوی و هیچ کس جز او نتواند پیدایت کند. دستم لرزید، دلم لرزید، و احساسم سقوط کرد ... میان تباهی ها را که بگردی دلمرده ای را می یابی که نامش منست ... منی که هنوز چشم به راه لحظه ایست که به احترام باران نگاهت کویر باورش را گلستان کند ... انتظار، غرور و صبر تنها داشته های این من ِ تنهاست آنهم قربانی باور اوئیکه باورم دارد.

به احترام دوستی که همیشه مهربانست برای کسی می نویسم که می تواند هیچ کس نباشد! چون گورستان احساس جای خاطرات مدفون است نه زندگان.

 

نوشته شده در سه شنبه 24 / 11 / 1389برچسب:,ساعت 21:19 توسط مهنا|

خواستم پيله اي بسازم همه از جنس غرور

ودر آن دلخوش كنم به روشنايي نور

اما.......

ای کاش خورشید نگاهت هیچ گاه

بر سرزمین سرد تنهایی من نمی تابید

ای کاش هرگز از نو زندگی کردن را با تو نمی گفتم

تو می گفتی دنیا زیباست

می گفتی می توان بهتر بود

تو بودی که می گفتی از پیله ات خارج شو

من می دانستم پیله ام بهترین جا برایم است

برای منی که همیشه محکومم

حکم من تنهایی درون همان تاریکی پیله بود

فقط می دانم حالا اسیر طوفانی از جنس تردید هستم

می دانم نمی توانم دیگر بخندم

می دانم که در روحم آرامش نیست

می دانم شبی خواهد رسید که به هر چیزی بتازم

شاید دوباره پیله ای بسازم

و به درونش بخزم

نزدیک است

اما اگر دوباره به پیله باز گردم

دیگر برای هیچ کس پروانه نخواهم شد

 

نوشته شده در سه شنبه 24 / 11 / 1389برچسب:,ساعت 21:9 توسط مهنا|

گفتم تنها هستم

گفتی من هم

گفتم دوست دارم

گفتی من هم

گفتم عاشقت هستم

گفتی من هم

گفتم می خوام با تو باشم

گفتی من هم

گفتم تا همیشه؟؟

...

سکوت کردی ...

نوشته شده در سه شنبه 24 / 11 / 1389برچسب:,ساعت 20:58 توسط مهنا|


 

به من نگاه کن

درست به چشم هایم

می دانم که تازه از زیر چتر برگشته ای

می دانم که وقت نمی کنی دلت برایم تنگ شود

ولی من از دلتنگی تمام وقت ها برگشته ام

 

بیا، بیا و از من نپرس

اتاق کودکان کجاست

زیرا هرگز کسی از آسمان

نمی پرسد چرا آبی است..!!؟؟

نوشته شده در سه شنبه 24 / 11 / 1389برچسب:,ساعت 20:47 توسط مهنا|

 

این روزا روزای بدیه...!!پر از دلخوری و دلتنگی و دلمردگی...

دارم ذره ذره آب می شم نمی دونم طاقتم تا کجاست

فعلا نقاب خوشحالی و بی خیالی رو زدم

تا چند وقت پیش واقعا خوشحال و بی خیال بودم ... حالا ...

هیچوقت کسی نبود که وقتی دلم میگیره باهاش حرف بزنم آخه دل گرفتنای من یه جوریه

هرکسی نمی تونه درک کنه و خودمم نمی تونم ازش بگم...

کاش کسی که به حرفام گوش می داد اینقدر ازم دور نشده بود

سرما رو توی همه ی کلمه هاش حس می کنم...

نمی دونم چرا؟ نمی دونم چی شد؟ نمی دونم...

هم هست ... هم نیست

من موندم و زخمی که کم کم داره روحمو در انزوا می خوره!

خیلی به فریاد محتاجم

همونقدر به تنهایی

تنها بودن یه وقتایی نیاز روحه

این روزا همه چیز برام بی اهمیته ... بی ارزشه ... خیلی به تنهایی نیاز دارم

یه مسافرت به ناکجا آباد

جایی که کسی منو نشناسه و منم کسی رو نشناسم

جایی که از همه دور باشم ...

نوشته شده در سه شنبه 26 / 11 / 1389برچسب:,ساعت 13:20 توسط مهنا|

 


حقیقی و وهم آلود

 

همچون منظر پشت پنجره قطارهای سریع

 

با خط آهنی مه آلود

 

وچون دستم را می گیری

 

چونان ریگی نرم

 

از میان انگشتانم می خزی

 

هان معشوق من که از ابر هستی

آیا روزی چون باران نخواهی بارید

 

 

jj

 

نوشته شده در سه شنبه 26 / 11 / 1389برچسب:,ساعت 12:48 توسط مهنا|

 

چشمهایم را بستم

توی دلم شمردم

یک

 دو

 سه

چشمهایم را باز کردم

همه چیز محو شد

حتی خاطرات خیست

 یاد گرفتم جادوگری کنم


 

نوشته شده در سه شنبه 24 / 11 / 1389برچسب:,ساعت 20:30 توسط مهنا|

بهار . تابستان . پاییز . زمستان و باز هم بهار

 

 

 ساعت ۷:۳۰ از خواب پا میشم 

۸:۲۰ از خونه می رم بیرون  

۹:۵ میرسم شرکت 

کامپیوترو روشن می کنم  

انجام دادن کارهای تکراری 

یک هشتم - یک چهارم - یک دوم ... 

مهربان - رستم زاده - چمنی - هدایت - تازگیام که قبادزاده - کارخانه - موسی زاده و... 

تا ساعت ۶  

۷ میرسم خونه  

بعدشم که خواب  

دوباره ... 

ساعت ۷:۳۰ شد 

شنبه  

یکشنبه  

دوشنبه  

... 

کجایی پس اتفاق تازه

نوشته شده در سه شنبه 24 / 11 / 1389برچسب:,ساعت 20:17 توسط مهنا|

 

 


ادامه مطلب
نوشته شده در سه شنبه 24 / 11 / 1389برچسب:,ساعت 20:6 توسط مهنا|

دستها بالا بود. هر کسي سهم خودش را طلبيد. سهم هر کس که رسيد، داغ تر از دل ما بود ولي نوبت من که رسيد، سهم من يخ زده بود!سهم من چيست مگر يک پاسخ پاسخ يک حسرت! سهم من کوچک بود قد انگشتانم عمق آن وسعت داشت وسعتي تا ته دلتنگيها شايد از وسعت آن بود که بي پاسخ ماند...!!!!


ادامه مطلب
نوشته شده در سه شنبه 24 / 11 / 1389برچسب:,ساعت 18:59 توسط مهنا|


آخرين مطالب
» نمیبخشمت...
» به سلامتی...
» نیستی...
» اگه نباشی..
» نامرد که میشوی...
» تو...
» نمیفروشم...
» شخصیت شناسی...
» قلب یتیم من....
» باران عشق...
» سال نو مبارک....
» سال نو مبارک..
» چشم ها دروغ نمیگویند...
» غم نگاه اخر...
» تاوان...
» خدایا..
» من به امار زمین مشکوکم...
» خدایا کفرمیگویم..
» اولین روز بارانی رابه خاطر داری؟؟
» منتظر..

Design By : RoozGozar.com